حمیدرضاحمیدرضا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

جیگر مامان...

بی تابی جیگر مامان به خاطر آقاجون

 پنج شنبه می خواستیم بریم سر خاک پدر عزیزم.جیگر مامان پسر گلم  تو هم حاضر می شدی باهامون بیای  هول هولکی داشتی لباس می پوشیدی پشت و رو پوشیدی می خواستم کمکت کنم ولی نمی ذاشتی می گفتی خودم می پوشم خلاصه هر طور بود پوشیدی و با ما راهی شدی . از صبح اینقدر شلوغ کرده بودی که تا ماشین راه افتاد خوابت برد ما رفتیم و برگشتیم تا رسیدیم خونه بیدار شدی وتا فهمیدی تو خونه ای شروع کردی به گریه کردن و جیغ زدن هر کاری کردم آروم نشدی فقط جیغ می زدی گریه می کردی من می خواستم برم سر خاک فدات شم قربون اون دلت برم هر چی من می گفتم مامان جون می گفت دایی می گفت (دایی محمد که خیلی دوسش داری) عزیزم خواب بودی گوش نمی کردی فقط گریه می کردی نیم ساعت گری...
29 آبان 1394

عکس هایی از جیگر مامان

جیگر مامان با لباس نو زمستونی - آبان 94 جیگر مامان و بابایی شب چهارشنبه سوری 93 - هدایای مامان جون و حاجی نه نه کنار رود ارس جلفا بابایی و جیگر مامان و دایی حامد کنار آلاچیق عشایر - جلفا آسیاب خرابه - جلفا حمام کردشت - منطقه آزاد ارس تولد حمیدرضا - حمید رضا و فرزاد  پسر عمه جیگر مامان منتظر کیک راه آهن تهران مشهد حرم امام رضا  جیگر مامان و دایی محمد درب ورودی الماس شرق شهر بازی الماس شرق مشهد تولد 16 سالگی دایی محمد مهر 94 آبان 94 باغ بابا بزرگ مامان تابستان 92 شیروان دره سی لاهرود مشگین شهر - بهار 93 ...
25 آبان 1394
1